دوشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۸

نگاهي به سوره‌ زنان

نادره افشاري ـ آلمان

NaderehAfshari@gmx.de

سوره‌ي نساء يكي از معدود سوره‌هاي قرآن است كه در متنِ آن در رابطه با «حقوق» زنان سخن رفته است. عبدالحميد آيتي يكي از بي‌شمار مترجمين قرآن به زبان فارسي كه ترجمه‌ي قرآن چاپ 1379 او را در دست دارم [بجز ترجمه‌ي سنتي الهي قمشه‌اي] در زيرنويس اول ترجمه‌ي كتاب [صفحه‌ي 77] نوشته است: «در اين سوره از حقوق زنان سخن رفته است؛ به همين سبب النساء (= زنان) نام گرفته است. 176 آيه دارد و در مدينه نازل شده است.» اين سوره چهارمين سوره‌ي قرآن هم هست.

سوره با «ترس» از خداوند آغاز مي‌شود. ترسي كه يكي از پايه‌هاي اساسي استمرار حكومت اين دين در ذهن توده‌هاي مردم است. در ادامه‌ي اين ايجاد وحشت، نويسنده‌ يا انشاكننده‌ي كتاب تاكيد دارد كه خداوند «شما را از يك تن بيافريد، و از آن يك تن، همسر او را و از آن دو، مردان و زنان بسيار پديد آورد.» در اين‌جا باز هم انشا كننده‌ي كتاب [يا خدا] از ترس و ترساندن سخن مي‌گويد و اين كه خود [خدا] همواره و هميشه «مراقب شماست.» در زيرنويس همين صفحه در رابطه با آن بخش از آيه‌ي شماره‌ي يك كه اشاره‌ به آفريده شدن همه‌ي انسان‌ها از يك تن واحد دارد، يادآوري مي‌كند كه «خداوند، حوا را از پهلوي آدم، يا آنچه از گل او افزون آمد، آفريده است.»

ترجمه‌ي آيه‌ي شماره‌ي 3 هم، چنين آغاز مي‌شود: «اگر شما را بيم آن است كه در كار يتيمان عدالت نورزيد، از زنان هر چه شما را پسند افتد، دو دو، سه سه، و چهار چهار به نكاح درآوريد» البته مشخص نيست چرا كساني كه نمي‌توانند در كار يتيمان عدالت ورزند، اين اجازه را دارند كه «از زنان هر چه را پسندشان افتد، دو دو، سه سه، و چهار چهار به نكاح درآورند؟!» و لابد در مورد ايشان هم عدالت به كار نبرند!

تاكيد بر دو دو، سه سه و چهار چهار هم مشخص نيست. به همين دليل بهتر است كه داستان دو دو، سه سه و چهار چهار را به حساب بي‌خبري‌مان از ادبيات كلاسيك عرب بگذاريم و درباره‌اش سخني نگوييم. اما آنچه در اين جمله‌ي دو بخشي توجه را جلب مي‌كند، ارتباط نداشتن دو بخش به هم پيوسته‌ي جمله است. به بياني ديگر با كمي دقت مي‌توان به اين نتيجه‌ي رضايت‌بخش رسيد كه دو دو، سه سه و چهار چهار زن گرفتن، جايزه‌اي است كه اللهِ اين جماعت، براي مرداني در نظر گرفته است كه نمي‌توانند در كار يتيمان عدالت بورزند؛ مي‌ترسند، و مشخصا بر ضعف و ناتواني‌شان براي عدالت به خرج دادن آگاهي دارند. سواي نامفهوم بودن و بي‌ارتباط بودن اين دو بخش از آيه [براساس تبيين و تاكيد مترجم] مي‌توان به اين جمع‌بندي رسيد كه اولين بخش از حقوق زنان از زبان الله اين است كه افتخار دارند دو دو، سه سه و چهار چهار به حصن يك مرد آيند؛ حتا مرداني كه در كار يتيمان عدالتي به خرج نمي‌دهند. اين اولين «حقِ» زنان در سوره‌ي نساء [زنان] است!

مترجم در زيرنويس بعدي در همان صفحه، لابد براي اين كه زهر عوضي فهميدن‌ها را بگيرد، شايد هم براي شيرفهم‌تر كردن دستورات الله در رابطه با حقوق «حقه‌ي زنان» تاكيد مي‌فرمايدكه: «در باره‌ي اين آيه در تفسيرها بسيار سخن گفته‌اند. يك وجه آن اين است كه هم‌چنان كه بايد در كار يتيمان راه عدالت پيش گيريد، در كار زنان نيز راه عدالت پيش گيريد. و به شيوه‌ي جاهليت بي حساب زن مگيريد. «يا هرچه مالك آن شويد» زنان اسير يا كنيزان.»

با اين تاكيد معلوم مي‌شود كه مفسرين بسياري در اين باره سخن‌ها گفته‌ و در توجيه و تاويل اين بخش از آيه‌ي سوم سوره‌ي نساء كاغذها سياه كرده‌اند. به بياني ديگر كوشيده‌اند تا اين حكم الله را اين گونه تاويل فرمايند كه در جاهليت، اعراب بي‌حساب زن مي‌گرفته‌اند و حكم دو دو، سه سه و چهار چهار در نهايت تعديلي در حقوق مردان و ارتقاي كيفي حقوقي زنان شمرده مي‌شود.

در تفاسير قرآني هم در باره‌ي «هرچه مالك آن شويد» بسيار سخن گفته‌اند و چون يكي از بحث‌هاي شيرين و دلپذير براي علما و مفسرين اسلامي است، حتما بخش بزرگي از تفاسير مذهبي را به خود اختصاص داده است. در اين بررسي، كار من نه وجه تفسيري اين آيه و در نهايت وضع زنان در اين كتاب كه بحث حقوقي اين داستان است. به همان مفهومي كه مترجم [عبدالحميد آيتي] در تفسير اطلاق نام «النساء» به اين سوره يادآوري كرده است: «حقوق زنان»

من در كتاب «خشونت، زنان و اسلام» در يك تصوير فوري از عدم وجود تعدد زوجات به اين كيفيت در همان جوامع اعراب جاهلي ياد كرده‌ام و نشان داده‌ام كه اين تفسير، نوعي دروغ تاريخي است و اعراب در عموميت خود اين امكان را نداشته‌اند كه چندين زن داشته باشند. حتا متمكين مكه از قبيل ابوسفيان و عثمان و ديگران هم در دوران جاهليت حرمسرا نداشته‌اند؛ يا ما چنين خزعبلاتي را از زبان تاريخ نخوانده‌ و نشنيده‌ايم! بنابراين حكم دو دو، سه سه و چهارچهار اجازه‌نامه‌ي تازه‌ و رسمي‌اي بوده است كه بعدها علماي اسلام از آن استفاده‌ها كرده‌اند و با اتكا به آن، زنجيرهاي مضاعفي را بر دست و پاي زنان و دختران مسلمان و غيرمسلمان [آنچه كه مالك شده‌اند] بسته‌اند. اگر هم فرض كنيم كه اين حكم در رابطه با پادشاهان ايران بوده است كه چند صد همسر داشته‌اند، چون چنين پديده‌اي [چند همسري بي‌رويه] حكم كلي نمي‌توانسته است باشد؛ پس پرداختن به آن در يك كتاب «آسماني» عمومي زير عنوان «حقوق عموم زنان» موضوعيت ندارد؛ چرا كه براي عامه‌ي مردم، چه در ايران و چه عربستان و ديگر پهنه‌هاي بعدها به تصرف درآمده‌ي اعراب، چند همسري، دقيقا رابطه‌ي مشخصي با حاكميت و قدرت داشته است، و بنابراين از حيطه‌ي امكان عمومي توده‌ها خارج بوده است.

در آيه‌ي شماره‌ي 7 آمده است: «از هرچه پدر و مادر و خويشاوندان به ارث مي‌گذارند، مردان را نصيبي است. و از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان به ارث مي‌گذارند، چه اندك و چه بسيار، زنان را «نيز» نصيبي است. نصيبي معين.» شيوه‌ي بيان نصيب معين زنان از ميراث پدر و مادر و خويشاوندان از دست رفته، گواهي بسيار ساده است بر اين‌كه اين «نصيب معين» كه الزاما در بخش‌هاي ديگر كتاب هم انشا شده است، با نصيب غيرمعين مردان، تفاوتي كيفي دارد. و زنان بايد بر سقف و ميزان معين حقشان در اين رابطه كاملا آگاه و راضي باشند؛ چرا كه اين نوع تقسيم‌بندي اساسا بر اساس فرمان خلل ناپذير الله انشا شده است و تفسير و تجديدنظرهاي عرفي را اساسا در آن راهي نيست!

در آيه‌ي 11 «خداوند درباره‌ي فرزندانتان به شما سفارش مي‌كند كه سهم پسر برابر دو سهم دختر است. و اگر دختر باشند و بيش از دو تن، دو/سوم ميراث از آن‌هاست. و اگر يك دختر بود، نصف برد. و اگرمرده را فرزندي باشد، هريك از پدر و مادر يك ششم ميراث را برد. و اگر فرزندي نداشته باشد، و ميراث‌بران تنها پدر و مادر باشند، مادر يك/سوم دارايي را برد. اما اگر برادران داشته باشد، سهم مادر، پس از انجام وصيتي كه كرده و پرداخت وام او يك/ششم باشد. و شما نمي‌دانيد كه از پدران و پسرانتان كدام‌يك شما را سودمندتر است. اين‌ها حكم خداست كه خدا دانا و حكيم است.»

با تمام نامفهوم بودن ترجمه‌ي جناب آيتي، اين داستان ساده را مي‌توان از ترجمه و خود آيه، به روشني درك كرد كه ميزان تقسيم ثروت بين ميراث بران، تنها بر اساس جنسيت ايشان است؛ چه اين ديگران [زنان] مادر، خواهر، همسر، يا دختران فرد مرده باشند. براي تاكيد بر خلل ناپذير بودن اين حكم هم در انتهاي آيه بر اين كه اين «حكم، حكم خداست و خدا دانا و حكيم است» هم تاكيد شده است. اين جا ديگر زير نويسي در كار نيست تا بر نصف‌الارث بودن زنان تاكيد شده باشد؛ چرا كه حتما تا سال 1379خورشيدي كه اين ترجمه به چاپخانه برده شده است، اين حكم كلي جا افتاده و به قوانين حقوقي كشورهاي اسلامي راه يافته است.

علي شريعتي، تئوريسيني كه در توجيه و تاويل اين قبيل تبعيض‌هاي اسلامي، به حق شايسته‌ي عنوان استادي بر ديگر تئوريسين‌هاي بيچاره‌اي از سنخ شيخ مرتضي مطهري و ديگران است، در اين دو مورد خاص [ارث و تعدد زوجات] تفسير و تاويل‌هاي جالبي دارد. يكي اين كه مي‌فرمايد: در ميان اعراب همين حقوق نصفه/نيمه هم اساسا وجود نداشت و پيامبر با اين كار، در واقع حقوقي براي زنان قائل شده است كه در جاهليت، زنان عرب از آن به كلي محروم بودند و اگر كل ارث و ميراثي كه زنان از مردان و مردگان دور و برشان مي‌برند، جمع و تفريق كنيم، سهمشان بيشتر از سهم مردانشان مي‌شود. من البته با اين كه در رشته‌ي رياضي دوره‌ي دبيرستان را به پايان برده‌ام، و دروسي هم كه در دانشگاه به آن علاوه كرده‌ام، حتا با كمك ماشين حساب و اينترنت و فرمول‌هاي جبر و مثلثات و حساب و هندسه و ديگر مباحث نظري و عملي نفهميدم چگونه مي‌شود زنان همه جا نصف سهم‌الارث را ببرند، ولي در كل، جمع سهم الارثشان بيشتر از سهم ‌الارث دوبله‌ي مردان باشد. خود حضرت شريعتي هم در اين رابطه توضيحي ندارد و با طرح يك شعار و بدون ورود به بحث حقوقي قضيه، مساله را درز مي‌گيرد. در واقع جنابش در يك جمله‌ي ساده، اين مساله‌ي حقوقي پيچيده را مي‌بندد و به شعار «عدالت اسلامي در همه‌ي زمينه‌ها» بسنده كرده، خود و پيروان مسلمانش را از عذاب تحقيق و تفحص در چند و چون قضيه راحت مي‌فرمايد.

در رابطه با تعدد زوجات هم بر همين نظر عبدالحميد آيتي ـ منتها با جملاتي شسته/رفته‌تر ـ تاكيد مي‌كند كه: مردان در جاهليت هزارها زن مي‌گرفته‌اند [كدام مردان] و پيامبر آمده است و اين بي‌نهايتٍ باز را به يك بي‌نهايتٍ بسته‌ي دو دو، سه سه و چهارچهار و هر آنچه كه مالكش شويد و هرچقدر كه در ازدواج موقت بخواهيد، و از كنيزان و اسيران حق مردان مسلمان را تقليل داده است! اساس برهان‌هاي قاطع اين توجيه كننده‌ي قوانين مادون قرون وسطايي اسلامي هم اين است كه: در اين دايره‌ي بسته، آزادي زنان و حقوق عادلانه‌ي ايشان، تنها در كنف حمايت متوليان دين عدالت گستر اسلام امكان تحقق دارد و نه هيچ جاي ديگري!

در آيه‌ي شماره‌ي 12 هم همچنان بر قانون نصف‌الارث بودن زنان، در رابطه‌هاي متفاوت وارث و مورث تاكيد شده است. و باز هم در انتهاي آيه:

« اين اندرزي است از خدا به شما و خدا دانا و بردبار است.»

در آيه‌ي بعد (ش13) هم براي دو قبضه كردن اين احكام آمده است كه:

«اين‌ها احكام خداست. هركس از خدا و پيامبرش فرمان برد، او را به بهشت‌هايي كه در آن نهرها جاري است، در آورد و همواره در آنجا خواهد بود و اين كاميابي بزرگي است.» به بياني ديگر جايزه‌اي هم براي كساني كه اين احكام الهي را مجري مي‌دارند، مقرر شده است و آن بهشت‌هايي است با نهرهايي كه در آن جاري است و

در آيه‌ي بعد (ش14): «و هر كه از خدا و رسولش فرمان نبرد و از احكام او تجاوز كند، او را داخل آتش كند و همواره در آنجا خواهند بود و براي اوست عذابي خوار كننده.»

اما جالب‌ترين بخش اين سوره، در رابطه با زناني است كه به كنترل جنسي/ديني مردانه تن نداده‌اند و براساس خواست و تمايل خودشان، با مردي رابطه برقرار كرده‌اند. لفظ «فحشا» كه در زبان فارسي هم بسيار از آن استفاده مي‌شود، بيشتر در رابطه با زناني است كه به رابطه‌اي خارج از اين نوع ازدواج‌ها تن داده‌اند. به اين معني كه مردان مسلمان حق دارند از هر زني كه ايشان را خوش آمد، دو دو، سه سه و چهار چهار و يا هر كه را كه مالك شدند، هم‌چنين از كنيزان و اسيران هر كه را كه خواستند و توانستند به بسترشان بكشانند، اما براي زنان هر گونه ارتباطي خارج از اين قوانين مردانه، حكم فحشا و فساد را دارد.

«و از زنان شما آنان كه مرتكب فحشا مي‌شوند، از چهار تن از خودتان [يعني چهار مرد] بر ضد آن‌ها شهادت بخواهيد. اگر شهادت دادند زنان را در خانه محبوس داريد تا مرگشان فرا رسد يا خدا راهي پيش پايشان نهد.» (ش15)

اين البته از رقيق‌ترين نوع تنبيهات ديني/مردانه‌اي است كه براي زناني كه به «فحشا» متهم مي‌شوند، و اتهامشان هم با چهار شاهد مرد، دو قبضه جرم تلقي مي‌شود، مقرر شده است. مشخص هم نيست كه چنين زناني چگونه جرات مي‌كنند در برابر چشمان باز و دهان‌هاي باز مانده‌ي اين گونه مردان، تا آخر قضيه‌ي رابطه‌شان را به تماشا بگذارند، تا جماعت چهارنفره‌ي شاهدان بعدها به محكمه بروند و مشاهداتشان را در محكمه‌هاي شرع مقدس گواهي بدهند؟!

تاسف انگيز اين‌كه در سوره‌هاي ديگر قرآن، غلظت اين تنبيهات بالاتر و بالاتر مي‌رود، تا جايي كه به مرحله‌ي سنگسار مي‌بالد.

در اين سوره اما به آزردن دو تني كه مرتكب «فحشا» شده‌اند، بسنده شده است. اما اگر مكانيزم فرمان‌هاي حقوقي قرآن را بشناسيم، خواهيم ديد كه اين‌گونه تاكيد بر «آزار اين زنان» در مراحل ديگر انشاي اين كتاب، به همان سنگسار باليده و تائيد و تحكيم شده است.

«و آن دو تن را كه مرتكب آن عمل شده‌اند، بيازاريد» (آيه‌ي شماره‌ي16)

لازم به توضيح است كه بخش بعدي اين آيه كه «چون توبه كنند و به صلاح آيند، از آزارشان دست برداريد» به بخش منسوخ اين كتاب تبديل شده است و متهمين به خروج از دايره‌ي كنترل جنسي [زنان] نهايتا تنها ميدان سنگسار را انتظار خواهند كشيد!

در آيه‌ي شماره‌ي 24 حكم «غريبي» ثبت شده است كه زمينه‌ي عملي بيشتر تجاوزات جنسي‌اي است كه مردان مسلمان در يورش به ديگر سرزمين‌ها از آن الهام گرفته‌اند: «و نيز زنان شوهردار بر شما حرام شده‌اند؛ مگر آن‌ها كه به تصرف شما درآمده‌اند.» اين حكم، يكي از حكم‌هايي بوده است كه زنان كشورهاي غيرمسلمان را به عنوان غنيمت جنگي ـ حتا زنان شوهردار را ـ نصيب دلپذيري براي مجاهدين و غازيان جنگ مي‌كرده است. توجه بكنيم كه جريان موسوم به طالبان نيز در كشور افغانستان، با تكيه به همين آيه و آياتي نظير آن، هرگونه تجاوزي را به زنان مسلمان كشور افغانستان حلال و حق اسلامي خود مي‌شمرده‌اند. در جنگ بين ايران و عراق هم ـ هر چند كه حكومت اسلامي از افشاي علني اين داستان بيم دارد ـ زنان ايراني بسياري در مناطقي كه چندي تحت سلطه‌ي نيروهاي عراقي بود، مورد تجاوز و «تصرف» قرار گرفته‌اند. خيلي از ايشان هم بادار شده‌اند، كه عمال حكومتي براي پاك كردن اين ردپاي اسلامي، فرزندان «دورگه‌»ي اين زنان مسلمان ايراني را پس از پاكسازي منطقه، تحت عنوان حرام زاده سر به نيست كرده‌اند.

همين داستان را ما در تراژدي هولناك‌تري در زندان‌هاي حكومت اسلامي هم به جان تجربه كرده‌ايم كه زنان ايراني ـ با هر باوري ـ در هر بازجويي، بينمازي يك پاسدار اسلامي جيره‌اش است. شيخ حسين‌علي منتظري هم در زندگي‌نامه‌اش و در نامه‌هايي كه به محضر مبارك امام جماران نگاشته است، به نوعي به اين نوع «تصرفات» بر زنان زنداني اذعان دارد!

كارگزاران حكومت اسلامي در زندان‌ها فرزندان اين زنان را پس از اين كه در شرايط اسفناكي در زندان به دنيا مي‌آمده‌اند، سر به نيست مي‌‌كرده‌اند. در واقع اين زنان مسلمان هم كه از خانه‌هاشان و در كشور خودشان دزديده شده، و به زندان‌ها كشانده مي‌شوند ـ هم ـ مشمول همان قانون اسلامي «هر چه را كه مالك آن مي‌شويد؛ حتا زنان شوهردار» هستند! داستان تجاوز به دختران باكره هم در شب‌هاي قبل از اعدام داستاني به واقع شرم آور از همين تفسيرهاي علماي شيعي از منابع ديني است.

آنچه مي‌خواهم در اين بحث نشان بدهم، زمينه‌هايي است كه دست مردان مسلمان را براي هرنوع تجاوزي به حريم زنان باز گذاشته و هم چنان باز مي‌گذارد. زناني هم كه به اين تفاسير و اين برداشت‌ها از منابع مذهبي گردن نمي‌گذارند، اتهام والاي «فاحشه» را يدك مي‌كشند كه برايشان انواع و اقسام شكنجه‌ها و تنبيه‌ها و آزارهاي جسمي و رواني، به عنوان دستورالعمل انشاء شده است!

« و بايد كه [اين زنان اسير كه ايشان را نكاح مي‌كنيد] پاكدامن باشند، نه زناكار و نه از آن‌ها كه به پنهان دوست مي‌گيرند و چون شوهر كردند، هرگاه مرتكب فحشا شوند، شكنجه‌ي آن‌ها نصف شكنجه‌ي زنان آزاد است» (آيه‌ي‌ش25) در زير نويس شماره‌ي 9 كتاب، در همين صفحه در توضيح زناني كه خارج از خواست مالكانشان، به ديگري دل بسته و با ايشان رابطه برقرار كرده‌اند، توضيح مكرر داده مي‌شود كه: «مراد، زناني است كه در جنگ با كفار، مسلمان شده‌اند.» يعني همان دختران و يا زنان شوهرداري كه به عنوان غنيمت جنگي بين غازيان اسلام تقسيم شده‌اند. در حكومت فعلي اسلامي در ايران، چون چنين جنگي موضوعيت نيافت ـ با تمام تلاشي كه حاكمان اسلامي براي صدور اسلامشان به دارالكفر [!] عراق و و دارالحرب ديگر كشورها كردند ـ اين بلاياي اسلامي مستقيما بر سر زنان مسلمان و غير مسلمان شهروند ايران نازل شد و ايشان بودند كه حكم غنايم جنگي را يافتند و به ايشان تجاوزها شد و بر ايشان تحقيرها و تخفيف‌ها روا شد!

در آيه‌ي بعد (ش34) زمينه‌ي خيلي از نابرابري‌هايي كه به نوعي احكام اسلامي تعبير مي‌شوند، زمينه‌ي نظري يافته است: «مردان، از آن جهت كه خدا بعضي را بر بعضي [ديگر] برتري داده است، و از آن جهت كه از مال خود نفقه مي‌دهند، بر زنان تسلط دارند.» اين البته دليل نارسايي است كه چون مردان به زنان نفقه مي‌دهند، پس اجازه دارند بر ايشان مسلط باشند؛ چرا كه به عنوان نمونه محمد خود همسري به نام خديجه داشته است كه زندگي‌اش را تامين مي‌كرده است. بنابراين نفقه دادن دليلي بر برتري بعضي بر بعضي ديگر نيست. و اگر مبنا نفقه دادن باشد، مرداني كه از زنانشان نفقه مي‌گيرند ـ مثل خود محمد ـ هيچ دليلي براي سلطه بر زنانشان ندارند. و البته زناني كه كار مي‌كنند و هزينه‌ي زندگي‌شان را خود تامين مي‌كنند، از اين دايره‌ي كنترل جنسي و سلطه‌گري خارج مي‌شوند. و سلطه محدود مي‌شود به زناني كه از مردانشان نفقه دريافت مي‌كنند. اما داستان پيچيده‌تر از اين حرف‌هاست. حتا اگر بپذيريم كه در همين دستگاه اسلامي، كار در خانه و كار در بيرون خانه ـ با چشم بستن بر دلايل جنسي ـ نوعي تقسيم كار بوده است، نمي‌تواند دليلي براي برتري و تسلط مردان باشد!

به ذكاوت بي‌نظيري نياز نيست تا پي ببريم كه ميدان تسلط مردان بر زنان، با تاكيد مشخص بر برتري جنسي مردان بر زنان، اساسا يك فرمان الهي است و بهانه‌ي نفقه دادن هم از آن بهانه‌هايي است كه موضوعيت چنداني ندارد. كما اين كه در قرآن، در رابطه با زناني كه درآمدي و يا پولي دارند، مطرح مي‌شود كه براي تصاحب ثروت و مهريه‌ي زنان، به ايشان تهمت زنا مزنيد تا اموالشان را به غارت ببريد.

مرحله‌ي بعدي، باز هم تاكيد بر كنترل جنسي زنان در دايره‌اي است كه براي مردان مسلمان، شرعا و عرفا نهادينه شده است: « پس زنان شايسته، فرمانبردارند و در غيبتٍ شوي، غفيفند و فرمان خداي را نگاه مي‌دارند» (ش34)

اين آيه‌ هنوز تمام نشده است و در ادامه‌ي اين كنترل جنسي زنان، همان حكمي را صادر مي‌كند كه محمد در بخشي از حجه‌الوداع، به عنوان وصيت سياسي‌اش، بر آن تاكيد مي‌كند: «و آن زنان را كه از نافرماني شان بيم داريد [نه اين كه نافرماني كرده‌اند] اندرز دهيد و از خوابگاهشان دوري كنيد و بزنيدشان. اگر فرمانبرداري كردند، از آن پس ديگر راه بيداد پيش مگيريد.» (ش34)

دايره‌ي كنترل جنسي اسلامي در مستندترين و اساسي‌ترين سند اسلامي يعني «قرآن» اين چنين تعريف مي‌شود: تسلط مردان، عفت و نجابت، و در صورت احتمال عدم فرمانبرداري، شكنجه و آزار جسمي و روحي زنان. هم‌چنين تقليل حقوق ايشان به نيمه‌ي حقوق مردان و در همين رابطه ايشان را نيمه‌ي مرد و ساخته و پرداخته شده از اضافاتِ گل مرد انگاشتن، يا از دنده‌ي چپ مرد آفريده شدن!

لازم به تاكيد است كه من آيات بخصوصي را كه در رابطه با كنترل جنسي زنان است، از ميان آيات متعدد اين سوره و سوره‌هاي ديگر دست چين كرده‌ام. قصدم هم تفسير و يا به روال كار مذهبيونِ دمده و دفرمه و رفرميست، تاويل و توجيه هم نيست. بلكه گشودن گرهي است كه براي خيلي از ما ايرانيان ناگشوده و ناشناخته مانده است و چون ما ايرانيان بيشترمان شنونده و گوينده هستيم، تا خواننده و پژوهشگر ـ آن هم در اين حيطه‌ها كه به آينده و زندگي‌مان لطمه‌ها مي‌زند ـ بررسي اين كتاب كه زمينه‌ي نظري رفتار مردان ايراني مسلمان است، الزامي چند صد باره دارد!

در آيه‌ي شماره‌ي 57 به مردان مسلمان كه همه‌ي وعده‌هاي اسلام را باور كرده و دستورات ديني‌شان را انجام داده‌اند، بجز جوي‌هاي شير و عسل كه «تا ابد در آنجا خواهند ماند» زناني نيز پيشكش مي‌شود كه به تملكشان در مي‌آيد كه «در آنجا صاحب زنان پاك و بي‌عيب شوند و»

لابد براي ذهن ايراني/اسلامي هموطنان ما ترجمه‌اي رساتر از آيات پيشين براي «زنان پاك و بي‌عيب» نيست كه اين مومنان تصاحب و تصرفشان مي‌كنند.

اين چند جمله، تمامي «حقوق»ي است كه در سوره‌ي 176 آيه‌اي نساء [سوره‌ي زنان] در مورد «زنان» نازل شده است. به راستي اگر حقوق ما زنان در كنف حمايت اين دين است، همگي حقوقمان را به متوليان اين دين صلح مي‌كنيم. مهرمان حلال و جانمان آزاد!

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

پنجشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۸

ازدواج ها و طلاق های حسن ابن علی, امام دوم شيعيان


1. عبدالله بن سنان از امام صادق(ع)نقل مي كند كه فرمود: (علىّ بن أبي طالب(ع)بر روي منبر بود كه فرمود: (ازدواج ندهيد فرزندم حسن را، زيرا او مردي است كه زنان را زياد طلاق مي دهد! در آن هنگام مردي از اهل همدان به پاخواست و گفت: سوگند به خدا ما به او ازدواج خواهيم داد، او فرزند پيامبر خدا (ص) و اميرمؤمنان (شما)(ع)است، پس چنانچه او را خواست نگه مي دارد و اگر نخواست طلاق مي دهد.)(31).
2. مرحوم كليني حديث ديگري را از يحيي بن ابي العلا نقل مي كند كه داراي همان مضامين فوق است، فقط در ابتدا به نقل از امام صادق(ع)اضافه مي كند كه آن حضرت فرمود: (همانا حسن بن علي(ع)پنجاه زن را طلاق داد و اميرمؤمنان فرمود: اي مردم كوفه! به حسن زن ندهيد، زيرا او مردي است كه زنان را طلاق مي دهد. در آن هنگام، مردي به پاخاست و گفت: سوگند به خدا دختران خود را به ازدواج او درخواهيم آورد، همانا او فرزند پيامبرخد(ص)و فاطمه(س)است، چنانچه او را خوش آمد نگه مي دارد و زندگي مي كند وگرنه طلاق مي دهد.)(32).
3. محاسن برقي از امام صادق(ع)روايت كرده كه مردي خدمت اميرمؤمنان(ع)رسيد، عرض كرد: آمده ام با شما مشورتي كنم، زيرا حسن و حسين و عبداللّه بن جعفر جهت خواستگاري دختر من آمده اند. حضرت فرمود: كسي كه مورد مشورت قرارمي گيرد بايد امين باشد؛ راجع به فرزندم حسن، همانا او زنان را طلاق مي دهد و امّا حسين براي دخترت بهتر است، پس دخترت را به ازدواج حسين درآور.)(33).

. ابن شهر آشوب از كتاب قوت القلوب ابوطالب مكّي نقل مي كند:.
(همانا او (حسن بن على) با 250زن ازدواج نمود و گفته شده سيصد زن! علي از اين ماجرا رنج مي برد و زجر مي كشيد تا اين كه روزي در خطبه اش فرمود: حسن را زن ندهيد كه او زياد طلاق مي دهد ....)(53) ابوطالب مكّي اضافه مي كند: (و حسن چنان بود كه گاهي چهارزن براي او عقد مي شد و او قبل از آن چهار زن را طلاق مي داد.)(54).
2. بلاذري مي نويسد: (ازدواج كرد حسن بن على(ع) با نود زن، سپس علي فرمود: آن قدر حسن ازدواج كرد و طلاق داد كه مي ترسم عمل او سبب دشمني ديگر اقوام و قبايل عليه ما گردد.)(55).
3. محمدبن سعد كاتب و نويسنده محمد بن عمر واقدي به نقل علي بن الحسين(ع)آورده است: (حسن(ع) مطلاق (پرطلاق) بود و هيچ زني را طلاق نمي گفت جز آن كه آن زن، وي را دوست داشت و شمار آنان به نود تن رسيد.)(56).
4. در كتاب روضةالصفا آمده است: (اميرمؤمنان حسن(ع) پيوسته زن مي گرفت و طلاق مي داد، از اين جهت اميرمؤمنان على(ع) مي گفت: دختران خود را به پسر من تزويج نكنيد كه مذواق (كامگير) و مطلاق (زياد طلاق دهنده) است!)(57).

منصور عباسي خطابه اي در برابر عدّه اي از اهل خراسان ايراد نمود كه خود گواه مطالب فوق است، در بخشي از سخنان او آمده است:.
(ثم قال ياأهل خُراسان أنتم شيعتنا وأنصارنا وأهل دعوتنا ولو بايعتم غيرنا لم تبايعوا خيراً منّا إن ولد ابن ابي طالب تركناهم والّذى لااله إلاّهو والخلافة فلم نعرض لهم لابقليل ولابكثير فقام فيها علىّ بن ابي طالب رضي الله عنه فما أفلح وحكم الحكمين فاختلفت عليه الأمّة وافترقت الكلمة ثمّ وثب عليه شيعته وانصاره وثقاته فقتلوه ثم قام بعده الحسن بن علي رضي الله عنه فواللّه ماكان برجلٍ عرضت عليه الأموال فقبلها، ودَسَّ إليه معاويّة: إنّي أجعلك ولىّ عهدى فخلعه وانسلخ له ممّا كان فيه، وسلّمه إليه، وأقبل علي النساء يتزوّج اليوم واحدة ويطلق غداً أُخرى، فلم يزل كذلك حتّي مات علي فراشه ...(6)؛ اي اهل خراسان! شما پيروان و انصار ما هستيد كه به دعوت ما پاسخ گفته ايد، اگر با غير ما بيعت مي كرديد بهره اي بيش از اين نمي برديد و بهتر از ما را نمي يابيديد، همانا ما نوادگانِ فرزند ابي طالب را رها نموديم، زيرا سوگند به خداي واحد، ما در راستاي حاكميت خويش به فرزندان ابي طالب هيچ گونه تعرضي نداشته ايم آنان در امر خلافت بهره اي ندارند پدرشان علي بن ابي طالب(ع) براي خلافت به پاخاست و لكن پيروز نشد، وقتي حكمين (ابوموسي اشعرى، عمروعاص) كار خود را انجام دادند، پس اختلاف در ميان امت پيش آمد و متفرق شدند، سپس شيعيان و يارانش بر او حمله كردند و او را كشتند، آن گاه فرزندش حسن بعد از او به پاخاست.
به خدا سوگند! پول هايي را كه به وي عرضه شده بود پذيرفت و معاويه او را فريب داد و وعده كرد كه تو را جانشين خودم خواهم نمود، ليكن او را بركنار كرد و از موقعيتي كه داشت به زير كشيد، او آن گاه به شهر خود (مدينه) بازگشت و روي به زنان آورد، امروز با يكي ازدواج مي كرد و فرداي آن روز، يكي را طلاق مي داد و با اين شيوه به سر برد تا در بستر خويش بمرد ...)

نويسنده اي به نام لامنس (م‏1862 1937، ( Lammens آن گاه كه به معرّفي حسن بن علي(ع)مي رسد، چنين مي نويسد:.
(ويلوح أنّ الصفات الجوهرية الّتي كان يتّصف بها الحسن هى الميل إلي الشهوات والافتقار إلي النشاط والذكاء ولم يكن الحسن علي وفاق مع أبيه وإخوته عند ماماتت فاطمة، ولمّا تجاوز الشباب. وقدأنفق خير سِنّ شبابه في الزواج والطلاق فأحصي له حوالي المائة زيجة عدّاً. وألصقت به هذه الأخلاق السائبة لقب المطلاق وأوقعت عليّاً في خصومات عنيفة وأثبت الحسن كذلك أنّه مبذّر كثيرالسرف، وقداختص كلاّ من زوجاته بمسكن ذى خدم وحشم، وهكذا نري كيف كان يبعثر المال أيّام خلافة على الّتي اشتدّ عليها الفقر ...).
و در مقاله خود، ص‏402 آن گاه كه سخن از برگشت به مدينه منوره مي رسد، مي نويسد:.
(وهناك عاد إلي حياة اللهو واستسلم للذّاتِ ووافق معاوية علي أن يدفع نفقاته... ومع هذا فقد استمر الانقسام في البيت العلوي ولم يكن الحسن علي وفاق مع الحسين ...).
و وقتي به وفات و رحلت حسن مي رسد، مي نويسد:.
(وتوفي الحسن في المدينة بذات الرئة ولعلّ افراطه فى الملذّات هوالذي عجل بمنيته وقدبذلت محاولة لالقاء تبعة موته علي رأس معاوية. وكان الغرض من هذا الاتّهام وصم الامويين بهذا العار وتبرير لقب الشهيد او سيدالشهداء الّذي خلع علي ابن فاطمة هذا التافة الشأن ولم يجرأ علي القول بهذا الاتهام الشنيع جمهرة سوي المؤلفين من الشيعة أو...) (دائرةالمعارف الاسلاميّه، ج‏7، ص‏400، كلمه (الحسن)بن على ابن ابي طالب)

آمده است كه حسن گاهي بيش از 300 زن داشته است و شمار زنان همواره دگرگون ميشده است، زيرا حسن پس از كام گرفتن، بسياري را طلاق داده و زنان ديگر كه ترجيح ميداد باكره باشند، بر ميگزيد.
الف) ابوالحسن مدائني گويد: (كان الحسن كثير التزويج ... وقال أحصى زوجات الحسن فكُنَّ سبعين امرأة(7)؛ حسن بن علي زياد ازدواج مي نمود، وقتي همسرانش را شمردند به هفتاد تن رسيد!).
ب) تزوّج الحسن سبعين حُرّة وملك مائة وستين أمَة فى سائر عمره ...(8)؛ حسن بن علي با هفتاد زن آزاد ازدواج كرد و 160كنيز را در بقيه عمرش گرفت.).
پ) شبلنجي مي گويد: (أحصن الحسن بن على تسعين امرأة(9)؛ امام حسن بن علي با نود زن ازدواج نمود!).
ت) كفعمي گويد: (همسران امام مجتبي(ع)64عدد بودند!)(10).
ث) بلخي مي گويد: (وكان أرخي ستره علي مأتين حُرّة(11)؛ حسن بن علي با دويست زن آزاده ازدواج نمود و آن ها را به همسري خود درآورد.).
ج) ابوطالب مكّي گفته است: (إنّه تزوج مأتين وخمسين امرأة وقيل ثلاثمائة وكان علىّ يضجر من ذلك (12)... وكان الحسن ربّما عقد علي أربعة وربّما طلّق أربعة.)(13).
ابوطالب مكّي گفته است: (حسن بن علي 250زن را به همسري خود درآورد و گفته شده، بلكه با سيصدزن ازدواج نمود و پدرش على بن ابي طالب از اين امر رنج مي برد (سپس اضافه مي كند) عادت حسن بن علي چنين بود كه گاهي چهارزن را با هم طلاق مي داد و همزمان با چهار زن ديگر ازدواج مي نمود.).
چ) (او با چهارصد زن ازدواج كرده است.)(14).
مورخان توانسته اند تنها از هيجده همسر با نام و نشان بنويسند.
آنان به ترتيب ذيل عبارتند از:.
1) حَفْصَه دختر عبدالرحمن بن ابي بكر.
2) زني از خاندان بني ثقيف.
3) هند دختر سهيل بن عمرو.
4) زني از خاندان علقمةبن زرارة.
5) زني از قبيله عمروبن ابراهيم منقرى.
6) زني از قبيله بني كلب (بني كلاب).
7) زني از قبيله بني شيبان از خاندان همام بن مرّة كه طلاقش داد.(20).
8) خوله دختر منظوربن زياد فزارى.
9) أمّ اسحاق دختر طلحةبن عبيداللّه تيمى.
10) أُمّ بُشر دختر ابو مسعود عقبةبن عمر انصاري خزرجي كه أمّ بشير هم ناميده شده.(21).
11) جعده دختر اشعث بن قيس كندي .(22).
12) ام كلثوم دختر فضل بن عباس بن عبدالمطلب. وي طلاق داده شد و با ابوموسي اشعري ازدواج كرد.(23).
13) نفيله (أمّ ولد) و يا رمله. او مادر قاسم بن حسن است.
14) زينب دختر سُبَيْع بن عبدالله (برادر جريربن عبدالله).
15) عايشه خثعميّه..(24).
16) امّ رباب دختر امرءالقيس بن عدي تيم.
17) صافيه (امّ ولد).(25).
18) شهربانو.(26).







7. بحارالانوار، ج‏44، ص‏173، ح‏9.
8. بحارالانوار، ج‏44، ص‏173، ح‏9.
9. الصواعق المحرقه، ص‏139؛ أنساب الأشراف، ج‏3، ص‏25، ح‏36؛ تاريخ الخلفاء، ص‏191؛ تذكرةالخواص، ص‏191.
10. چهارده معصوم، زندگاني امام حسن(ع)، ص‏553.
11. البدأ والتاريخ، ج‏5، ص‏74.
12. مناقب ابن شهر آشوب، ج‏4، ص‏34؛ بحارالانوار، ج‏44، ص‏169.
13. قوت القلوب، ج‏2، ص‏246.
14. چهارده معصوم، زندگاني امام حسن(ع)، ص‏553.
....
20. حياة الامام الحسن بن علي(ع)، ج‏2، ص‏460؛ أنساب الاشراف، ج‏3، ص‏14؛ ناسخ التواريخ، جلد مربوط به امام حسن مجتبي(ع)، ص‏268.
21. ارشاد مفيد، ص‏176.
22. حياة الامام الحسن بن على، ج‏2، ص‏457؛ بحارالانوار، ج‏44، ص‏173، از شماره‏11-1 نام همه همسران به همراه بعضي از فرزندانشان نوشته شده است.
23. حياة الإمام الحسن بن على، ج‏2، ص‏460.
24. حياة الإمام الحسن بن على، ج‏2، ص‏459؛ تاريخ ابن عساكر، الامام الحسن(ع)ص‏154.
25. ناسخ التواريخ، ج‏2 (امام حسن ر) ص‏296.
26. مسعودى، اثبات الوصيّه، ص‏167.
27. حياة الامام الحسن بن على، ج‏2، ص‏450، به نقل از كتاب المحبر، ص‏57.
....
31. حميد بن زياد عن الحسن بن محمدبن سماعة، عن محمدبن زيادبن عيسى، عن عبداللّه بن سنان، عن ابي عبداللّه(ع) قال: (إنّ عليّاً قال وهو علي المنبر: لاتزوجوا الحسن فإنّه رجل مطلاق، فقام رجل من همدان فقال: بَلي واللّه لنزوّجنّه، وهو ابن رسول اللّه ذوابن أميرالمؤمنين(ع)فإن شاء أمسك وإن شاء طَلَّقَ.) (فروع كافى، ج‏6، ص‏56، ح‏4).
32. (عن يحيي بن ابي العلاء عن أبي عبدالله(ع)قال: إنّ الحسن بن علىّ(ع)طَلَّق خمسين امرأةً فقام علىّ(ع)بالكوفة، فقال يامعاشر أهل الكوفة لاتنكحوا الحسن، فإنّه رجل مطلاق فقام إليه رجل فقال: بلي واللّه لننكحنَّه فإنّه ابن رسول اللّه(ص)وابن فاطمه(ع)فإن أعجبته أمسك وإن كره طلّق.) (فروع كافى، ج‏6، ص‏56 و نيز رك: الامام الحسن من تاريخ دمشق، ص‏153، ح‏258).
33. (عن ابن محبوب، عن عبداله بن سنان، عن أبي عبداللّه (ع)قال: أتي رجل أميرالمؤمنين(ع)فقال له: جئتك مستشيراً، إنّ الحسن والحسين(ع)وعبدالله بن جعفر خطبوا إلىّ. فقال أميرالمؤمنين(ع) المستشار مؤتمن. أمّا الحسن فإنّه مطلاق للنساء، ولكن زوّجها الحسين، فإنّه خير لأبنتك.) (محاسن برقى، ج‏2، ص‏436، باب الاستشاره، ح‏20؛ و نيز رك: منتخب التواريخ، ج الامام الحسن، ص‏190).
34. فروع كافى، ج‏6، ص‏55.
...
54. وكان الحسن ربما عقد له علي أربعة وربّما طلق أربعة (قوت القلوب، ج‏2، ص‏246.).
55. عن أبي صالح قال: أحصن الحسن بن علىّ تسعين امرأة فقال علىّ: لقد تزوّج الحسن وطلّق حتّي خفت أن يجى‏ء بذلك علينا عداوة أقوام (أنساب الاشراف، ج‏3، ص‏25، ح‏36؛ تاريخ الخلفاء، ص‏191؛ نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج‏16، ص‏12، ..).
56. سيوطى، تاريخ الخلفاء، به نقل از كتاب طبقات كبير، ص‏191.
57. ميرخوانده شاه شافعى، روضةالصفا، ج‏3، ص‏20.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

دوشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۸

افشین برو

این متن نوشته يک نويسنده ایرانی مقيم آمريکا هست که در فيس بوک ديدم.
از آنجايی که بعضی از دوستان به فيس بوک دسترسی ندارند اینجا متن را منتشر ميکنم.
----------------------------------------------------------------
فصل یک


گفته بودم که نمینویسم. عهد کرده بودم که تا مدتی و به عنوان اعتراض قلمم رو غلاف کنم. حالا بگذریم که از من گنده ترهاش نیز توی این عالم مطبوعاتی خیلی اوقات زدن زیر قولشون ولی دلم نیومد که کمی درد دل نکنم. راستش این انس و الفت من با قلم زدن که بیشتر مثل یک عادت بد روی شونه هام همیشه منتظره، هر از چندگاه من رو هول میده توی اون گرداب علاقه و مجبورم میکنه که بزنم زیر قول و قرارم. باری، یاد روز بازی با کره جنوبی افتادم. باز مثل همیشه بوق سگ بیدار شدم و تمرگیدم جلوی تلوزیون خاموش. تنهای تنها. ایندفعه دل و دماغ نداشتم که روشنش کنم. دو دل بودم. گیج بودم. به احساسم شک کرده بودم. زل زده بودم به صفحه تاریک تلوزیون ولی نمیدونستم که با روشن کردنش گره ای از این گیج و مسخ بودنم باز میکنم یا نه. از یک سو هیجان اخرین بازی احتمالی تیم وطنم رو داشتم و از سویی دیگر تمامی خیالم توی خیابون های تهران، سبز سبز، دنبال مردم در حال اعتراض و تکاپو بود. توی سرم غوغایی بود. نیم کره جنوبی مغزم میخواست به افریقا پر بکشه ولی نیم کره شمالی اش دنبال امالی بس بزرگتر بود.
از اینکه ته دلم دیگه پیروزی رو دوست نداشتم شرمنده شده بودم. ولی به خودم نهیب زدم ،حالا که تا اینجاش اومدی تمومش کن. روشن کن این لامذهب رو. نمیخواد مثل همیشه داد و فریاد کنی. فقط نگاه کن. تو به دنبال اشک شادی نیستی، فقط شاهد باش. و روشن کردم

فصل دو


گاهی اوقات و بدون اینکه ادم کنترل داشته باشه یکدفعه خودش رو وسط یک جریان تاریخی در حال حرکت میبینه. درست مثل کسی که افتاده باشه توی روند خروشان یه رودخانه. بدون کنترل. حقیقتش من از چندو چون اون بازی کذایی بیخبرم. نود دقیقه زل زدن به اون مچ بند های جادویی شگفت انگیز فرصتی رو برای ادم نمیذاره که در مورد تکنیک و تاکتیک فکر کنه. تا به حال نشده بود که اینچنین بی علاقه شروع کنم و اینگونه پر شور و غرق افتخار به تماشا بنشینم. درحقیقت همان لحظه ای که مهدی با مچ بند سبزش جلوی همه وارد زمین شد بازی برای من تمام شد. ما در دقیقه صفر بازی رو بردیم! از روی صندلی بلند شدم و اهل و ایال رو بیدار کردم که چه نشسته اید، ما هنوز شروع نکرده پیروز شدیم. مثل روح سرگردان و در نیمه تاریکی اینسوی اقیانوس نود دقیقه به هر انکس که در دفتر تلفنم بود تلفن کردم. میخواستم همه در این رودخانه خروشان با من همسفر شوند. حتی سوت پایان بازی نیز نتوانست شور و غرور من رو خاموش کند و خط تلفن من همچنان بوغ اشغال میزد

فصل سه

چند ماهیست که دیگر دلمشغولی رفتن به افریقای جنوبی را نداریم و فکرمان به دنبال ارمانهایی بس فراتر از فوتبال است. خوشحالم که نرفتیم

فصل چهار

من افشین قطبی را دوست ندارم. افشین را به عنوان سرمربی تیم ملیم نمیپسندم. من از وعده و وعید بدم میاد. من از قول های پوشالی منزجرم. من از اینکه کسی فقط حرفهای قشنگ بزنه بیزارم. دیروز با دیدن عکس قطبی در مراسم تنفیذ تشریفاتی این تنفر به حد اعلای خود رسید. میخواستم دم دستم بود تا انچنان بر سرش بکوبم که صدای فریادش تا انسوی البرز طنین بیندازد. حرف و حدیث های فوتبالی اش هنوز جلوی چشمانم بود و رویت عکس کذاییش در ان میهمانی سیاه مزید بر علتی شد تا رگ های گردنم از تنفر تا مرز ترکیدن زق زق کند. یاد بر و بچه های تیم افتادم که چگونه اینده خودشان را ریسک کردند تا با مردم باشند. یاد ملتمان افتادم که چگونه و ایثار گرانه جان خویش را برای دستیابی به ازادی و در طبق اخلاص تقدیم کشورشان کرده اند.

فصل پنج

خیلی با خودم فکر کردم. یه جورهایی دوست دارم باور کنم که شاید افشین قطبی مجبور شده بودکه اینکار رو بکنه. شاید تهدید شده بود. شاید در شرایطی قرار گرفته بود که راهی جز این نداشت. لحظه ای خودم را گذاشتم جای افشین. دلم نمیخواست که از او دفاع کنم اما این دیگر در مورد فوتبال نبود. خیلی دلم میخواست که خار و خفیفش کنم اما انسانیت حکم کرد که بنویسم. افشین قطبی هر چه هست، سیاسی نیست. ممکن است که افشین در یک حرکت سیاسی به پستی رسیده باشد که او امروز مسیولیتش را به عهده دارد، اما افشینی را که من میشناسم با سیاست های روبرو و اینگونه بیگانه است. پسر امریکایی ایرانی تیم فوتبال ایران به طور قطع و یقین قربانی بازیهای کثیف سیاسی قرار گرفته. حقیقتا دوست داشتم که قطبی را سکه یک پول بکنم، اما، اگر کورکورانه این عمل را انجام دهم پس فرق من با ضحاک زمان در چیست؟ من به افشین امپراطور نمیگویم. حتی او را جنتلمن فوتبال ایران نیز خطاب نمیکنم. ولی برای افشینی که زود گول خیلی مسایل را میخورد دلم میسوزد.

فصل اخر

افشین برو. تو مرد روزهای سیاه سیاست نیستی. افشین برو. افشین ، تو خوب امدی ولی بد ماندی. افشین برو. ما هنوز در قلبمان جای کوچکی برای ان پسر کالیفرنیایی که کنار تیم گالاکسی مینشست را داریم. افشین برو. اجازه این را به کسی نده تا از تو به عنوان دستاویز سیاسی استفاده کند. افشین برو. تو را دوست ندارم اما وجدان نیز حکم نمیکند که همه کاسه کوزه ها را بر سر تو بشکنم. تاریخ را میتوان کمی دستکاری کرد، چشم ها رو میشه بست و میتونیم که رویمان را بکنیم به طرف دیوار و هیچ چیزی را بیاد نیاوریم. به شرط این که بروی.افشین برو تا دیر تر از این نشده
فقط برو

Nader Jahanfard, San Jose, California

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin