سه‌شنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۸

گفتگو با دوستی مسلمان درباره خدا, قسمت چهارم

مسلمان ایرانی گفت...

سلام. کوروش گرامی، البته من از مدتها پیش از انتخابات پاسخ شما را داده بودم ولی امیدوارم اینبار کمی سریعتر پاسخم را بدهید. با سپاس

0) دوست عزیز بدبختانه شما همچنان بین امکان و احتمال فرقی قائل نیستید. ببینید ما از ابتدا تعاریف خود را آوردیم و بر پایه تعاریف ابتدایی استدلال کردیم. امکان مورد نظر ما امکان خاص بود. ما در مورد ممکن خاص بحث داریم یعنی چیزی که از نیستی به هستی رسیده است و ممکن است از دوباره نیست شود. بدون شک ممکن الوجود با محتمل الوجود فرق دارد. لطفا این تفاوت را در بحث لحاظ کنید.

1) ما استدلال خویش را اقامه کردهد ایم و الان هم داریم پیرامونش سخن میگوییم، پس اینکه هر بار سعی کنید توپ را به زمین ما بیندازید سودی ندارد. اساساً اینجا شما مدعی هستید نه من. من دارم با شما بحث میکنم بر سر اینکه اگر واجب الوجود نباشد، جهانی نیست؛ خب شما هم اگر میتوانید ثابت کنید اگر تکشاخ جهانی نیست یا به هر طریقی ثابت کنید نبودنش محال است. من استدلالم را بیان کرده ام شما اگر میتوانید با استدلال من ثابت کنید که نبودن تک شاخ محال است، خب این کار را بکنید، فقط کافی است که سلسله علل باید الزاما به یک تکشاخ ختم شود.

اینکه نبود خدا محال است صدالبته بحث جاری بین من و شماست، گرامی.

3) دوست عزیز، اینکه هر چه از نیستی به هستی رسیده است(=ممکن الوجود) برای به وجود رسیدنش نیاز به یک بوجودآورنده(=علت) دارد، که یک امر بدیهی است. اما علت از دو حال خارج نیست یا خودش واجب الوجود است(که اگر اینطور باشد جایی برای بحث نیست زیرا وجود خدا را پذیرفته شده است) یا ممکن الوجوده که بخاطر اینکه از نیستی به هستی رسیده است، باز نیاز به یک بوجودآورنده دارد... حال سلسله علل به وجود میاید، و از آنجایی که تسلسل و دور در علل باطل است، باید این سلسله به جایی ختم شود، یعنی یک وجود باشد که نیاز به علت ندارد و خب چنین وجودی از آنجا که بدون داشتن علت هست، واجب الوجود است. پس مشخص است هر ممکن الوجودی هر چه دارد از واجب الوجود است.

به زبان دیگر واجب الوجود یعنی وقتی که ذاتش را در نظر بگیرید وجودش ضروری میشود وقتی اینطور باشد یعنی چند خصوصیت باید داشته باشد از جمله اینکه جزء نداشته باشد چون اگر جزء داشته باشد برای بودن باید جزئش هم باشد تا تحقق پیدا کند پس ذاتش برای بودن کافی نیست

4)خیر دوست عزیز، برهان علیت را اگر قبول داشتید که مشکل حل بود، اصل علیت را گفتم. یعنی اگر چیزی از نیستی به هستی برسد، نیاز به بوجود آورنده دارد. شما اگر خدای نکرده تمام بدنتان جوشهای چرکی بزند*، خیال نخواهید کرد که این جوشها بدون هیچ عامل و به وجود آورنده ای روی پوست شما سبز شده اند، اگر شما منکر اصل علیت باشید، قاعدتا هر درد و بیماری هم که پیدا میکنید نباید آنرا به عامل بیماری و میکروب و ویروس نسبت دهید. آیا چنین هستید؟؟؟

فقط خواهش میکنم، که بین علت در بحث ما به معنای بوجودآورنده(creator) و علت در خارج از این بحث به مفهوم دلیل(reason) فرق قائل شوید. منظور ما از علت، دلیل نیست.

5) ...

7) من را محکوم مغالطۀ جنگ شخصی کردید که به هیچ وجه وارد نیست. بنده روش نقد این فرد را نقد کردم و گفتم بدون علم نقد میکند؛ اگر خود فرد و بیخدا بودنش یا سوابقش را وسط میکشیدم میشد اسمش را جنگ شخصی گذاشت.

8) گویا شما مفهوم توسل به جهل را متوجه نشده اید که من را محکوم به سفسطه میکنید. بله عدم قطعیت یک نادانی نیست، من چنین ادعایی نکردم بلکه گفتم اینکه ما بر پایه عدم قطعیت بگویم علتی در کار نیست، میشود مغالطه توسل به جهل، کلامی درست است.

باری این بحث نیازی به این مباحث ندارد، زیرا عدم قطعیت هایزنبرگ به برهان ما ارتباطی ندارم و وسط کشیدن آن توسط داوکینز و سایر بیخدایان نمونه بارز مغالطه پهلوان پنبه است، یعنی چیزی که ما نمیگوییم را به ما نسبت میدهند.

9) عدم قطعیت هایزنبرگ ابدا نمیگوید در لزوم وجود بوجودآوردنده برای چیزی که از نیستی به هستی میرسد رسیده است، قطعیت وجود ندارد. اگر هایزنبرگ همچین حرفی زده است، به بنده رفرنس بدهید تا بدانم. اساسا عدم قطعیت هایزنبرک ارتباطی به نظام علی و معلولی ندارد و امثال داوکینز و غیره، سعی میکنند با وسط کشیدنش، رنگ لئاب علمی به سخنانشان بدهند. عدم قطعیت هایزنبرگ یک بحث در حوزۀ فیزیک جدید است ولی برخی میخواهند آنرا به همه چیز بکشند.

در مورد طرح مجدد برهان امکان و وجوب در بندهای فوق تقریبا یکبار دیگر برهان را اقامه کردیم. فقط لطفا از خاطر نبرید که ممکن الوجود که میگوییم با محتمل الوجود فرق دارد. علتی که ما در موردش حرف میزنیم هم به معنای بوجودآورنده است نه دلیل.

به امید ظهور

////////////////////////////
کوروش ميگويد:
با سلام
0) به گمان من شما در تعريف ها کمی گم شده اید*. به متن بپردازيم تا این ادعای من عيان شود.
ممکن خاصی که شما تعريف ميکنيد از نيستی به هستی رسيده. من چنين تعريفی را مصداق هيچيک از موجوداتی که ميشناسم نميبينم.
هر آنچه موجود است مجموعه ای از جرم و انرژی است. جرم و انرژی از هيچ بوجود نميايند و نيست نميشوند, بلکه دگرگون ميشوند يا به يکديگر تبديل ميشوند.
1) در این بحث شما ميخواهيد ثابت کنيد خدا وجود دارد, پس شما مدعی هستيد نه من.
اینکه داريد سعی ميکنيد که ثابت کنيد نبود خدا محال است درست: پس به بحث بپردازيم.
(شماره بندی شما را اصلاح نکردم تا مطالب جابجا نشوند)
3) گرامی, اینکه "هرچیز از نيستی به هستی رسيده است برای بوجود رسيدن نياز به يک بوجود آورنده دارد" بديهی نيست.
اولين و بزرگترين دليل بديهی نبودن این مطلب آن است مدعی بايد ثابت کند چيزی (يا هرچيز) از نيستی به هستی رسيده.
تا امروز که علم ثابت کرده چنين چيزی نيست: هيچ چيز از نيستی به هستی نرسيده. قانون ثبات جرم و انرژی را که به خاطر داريد!
دومين ایراد این مطلب آنست که, حتی اگر این مطلب را بپذيريم, واجب الوجود بيدليل از این قائده مستثنی ميشود.
شايد بگوييد تسلسل ایجاد ميشود. اگر ميتوانيد بپذيريد که وجودی ميتواند باشد که نياز به علت ندارد, پس به تناقض با گزاره اول ميرسيد.
به تسلسل باز هم خواهم پرداخت.
4) در این مطلب مشکل تعريفی که به آن اشاره کردم مشهود است. اول به اصل عليت بپردازم:
اين امر كه هر حادثه معلول علتى است در فيزيك كلاسيك بدين صورت تعبير مى شد كه در صورت فهم و علم به حالت فعلى يك سيستم قادر به پيش بينى آينده آن خواهيم بود. منظور از فهم در اين تعبير، تعيين و اندازه گيرى دقيق تمامى كميت هاى سيستم در زمان حال بود. از آنجايى كه سيستم هاى فيزيكى از قوانين تغييرناپذير على پيروى مى كنند، رفتار آنها در آينده نيز تابع اين قوانين و به عبارت ديگر تابع حالت فعلى آنها خواهد بود؛ بنابراين صرف تعيين مقادير مربوط به حالت فعلى آنها، كافيست تا با استفاده از قوانين فيزيكى آينده آنها را پيش بينى كنيم.
حالا مشکل شما در اینجاست که اولاً "از نيستی به هستی رسيدن" چيزی را بحث ميکنيد. که این از نگر علم, بلاخص فيزيک کلاسيک که از اصل عليتش سخن ميگوييد مردود است.
مشکل تعريف شما در مثالتان نمايان ميشود: جوش روی بدن من از هيچ بوجود نميايد. جوش از جمع شدن چرک در زير پوست که در اثر مرگ ميکروبها و سلول ها بوجود آمده پديد ميايد.
سلولها که در بدن بودند, ميکروبها هم وارد شدند, در فرايندی شيميايی يا فيزيولژيک دگرگون شدند و شد چرک. هر درد و بيماری هم اینگونه است.
ولی همين اصل عليت در فيزيک مدرن رد ميشود.
علت هم به آن معنی آفريننده که شما ميگوييد وجودش اثبات نشده. هرچه علت است همان دليل هاست. آفريننده ای نيست.
7) در اینجا از اردشير پاينده و سستی درک او از برهان فطرت گفتيد:
الف: اردشير برهان فطرت را نميفهمد
ب: پس اردشير برهان امکان و وجوب را هم نميفهمد
این ميشود سفسطه
8) من گفتم شما سفسته توسل به مرجعيت کرديد.
گفتيد دوست من مدرک دکتری الکترونيک دارد. او ميگويد... پس راست ميگويد. که شوربختانه اینگونه نيست. دوست گرامی شما هم دريافت درستی از عدم قطعيت ندارند.
اگر اجازه دهيد به شما نشان دهم چگونه عدم قطعيت هايزنبرگ اصل عليت را مردود ميکند. لطفاً اصل عليت را دوباره در شماره 4 بخوانيد تا راحت تر متوجه شويد. اصل عدم قطعيت ذرات بنيادى توسط هايزنبرگ به شكل زير است: مطابق رابطه
\sigma_x \sigma_p \ge \frac{\hbar}{2}
اندازه گيرى دقيق مختصات (X) و اندازه حركت (P) ذره بنيادى به طور همزمان غير ممكن است. چرا كه هر كوششى در راستاى كاهش خطاى اندازه گيرى يكى از متغيرهاى فوق منجر به افزايش خطاى اندازه گيرى متغير ديگر مى شود. بدين ترتيب مختصات و اندازه حركت ذره بنيادى كمياتى هستند كه به طور همزمان غير قابل محاسبه به نظر مى رسند. يعنى حالت فعلى سيستم مبهم و بنابراين آينده آن غير معين يا به عبارتى غير موجبيتى است. بر همين اساس دنياى ذرات بنيادى، دنيايى غير موجبيتى است و اين دنيا از روابط على تبعيت نمى كند.
نكته قابل توجه اینست كه محدوديت موجود در اندازه گيرى همزمان كميات اندازه حركت و مختصات ذره بنيادى هيچ ربطى به شرايط تجربه نداشته و در واقع خاصيت بنيادى طبيعت مى باشد (يعنی ربطی به ندانستن ما ندارد). اين محدوديت به هيچ وجه نقص دستگاه اندازه گيرى را نشان نمى دهد و اميدى نيست كه با پيشرفت فنون اندازه گيرى كاهش يابد يعنى تا زمانى كه قوانين مكانيك كوانتومى و به خصوص اصل عدم قطعيت آن پا بر جا باشد، اين محدوديت به طور ذاتى در طبيعت موجود است. خلاصه آن كه مطابق آنچه ذكر شد تكليف اصل عليت مطابق استدلال زير روشن مى شود:
عليت يعنى قابليت پيش بينى. «كبرى»
طبيعت در حوزه ذات بنيادى فاقد رفتار پيش بينى پذير است. «صغرى»
نتيجه: طبيعت در حوزه ذرات بنيادى فاقد رفتار على است.



مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

پنجشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۸

موجی‌های سبز

اگر از یک کم قدیمی‌ تر‌ها بپرسید موجی یعنی‌ چی‌، جواب میدن: بسیجی‌ که مردم آزاره و تقصیر رو میاندازه روی دوش جنگ ایران و عراق!

البته این روزها کم تر این اصطلاح استفاده می‌شه: اکثر بسیجی‌‌ها بچه تر از اون هستند که جنگ دیده باشند. تازه آنقدر گردنشون کلفته که دیگه نیازی نیست بهانه پیدا کنند. کافیه بگن بسیجی‌ هستند و مردم آزاری آزاد می‌شه. البته سؤ تفاهم نشه: قصد من صحبت در مورد بسیجی‌‌ها نیست.

پدیده جدیدی که من رو به نوشتن وا داشت، پیدا شدن یک سری موجی از نوع جدید هست: موجی سبز.

اول که موج سبز شروع شد همه خوشحال بودیم. آخه صحبت از تغییر بود، از فعالیت مدنی، از پرهیز از خشونت، از گل پخش کردن و از شعار بد ندادن. از راهپیمایی در سکوت و ... خیلی‌ چیز‌های خوبی‌ اتفاق افتاد: کلی‌ از تابو‌ها شکست، کلی‌ نگر مردم دنیا نسبت به ما عوض شد. خودمون به خود باوری رسیدیم... و خیلی‌‌ها قربانی شدند.

اما دوباره شعار دادن‌ها شروع شد: مرگ بر.. فحش و بد و بیراه به این و اون. یکی‌ گفت احمدی نژاد رو ا.ن. صدا کنیم. خامنه‌ای رو خ.ر. گفتیم خوب... بالاخره خشم هست... نمی‌شه جلوی این چیز‌های کوچیک رو گرفت که... مردم حقشونه...

تا اینکه بعضی‌‌ها موجی شدند. موجی سبز . عین موجی‌های بعد از جنگ: معمولا اونهایی‌ که هیچ هزینه‌ای ندادند یا خیلی‌ کم هزینه دادند، شروع کردند به اتیکت زدن:

از موسوی بد نگو، انتقاد نکن، اختلاف افکنی، مزدور رژیم. از کرباسچی انتقاد نکن. حرف کشتار ۶۷ رو نزن. رفسنجانی دزد نیست، قاتل نیست با ماست. اختلاف نیانداز.. بسیجی‌ مزدور.. طنز نگو در مورد تجاوز، حق نداری بخندی با این چیز ها. چرا تو بالاترین لینک مایکل جکسون میفرستی: خائن رژیم میخواهی‌ خبرهای موج سبز گم بشن...

میدونید چیه؟ من فکر می‌کنم ما مردم، تا یاد نگیریم که هر کس حق داره نظر بده، هرکس حق داره از هرکس تحت هر شرایطی انتقاد کنه، هرکس هر عقیده‌ای داره اجازه ابراز داره، حتی اگر مخالف بابای من هم هست، راه به جایی‌ نمیبریم.

تا تو این مملکت موجی هست، موج سبز به هیچ جا نمیرسه.

سبز باشین

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

چهارشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۸

گفتگو با دوستی مسلمان درباره خدا, قسمت سوم

مسلمان ایرانی گفت...

سلام بر شما،

کوروش عزيز، بحث برهان امکان و وجوب بحثي فلسفي است. ما بدون شک مجبوريم از اصطلاحات مربوط به فلسفه هم استفاده کنيم. پس نبايد از به کار بردن اصطلاحات مربوط به بحث رنجيده شويد و تصور کنيد که بنده قصد پيچيده گويي دارم.

در ضمن دوست عزيز، من به شما عرض کردم که ما در مورد امکان خاص در برهان امکان و وجوب بحث ميکنيم که برايش "احتمال وجود" را نميشود در نظر گرفت زيرا وجود دارد (گذشته از اينکه اساسا احتمال ربطي به امکان ندارد)، ولي شما همچنان امکان را احتمال فرض ميکنيد و ممکن الوجود عام را به جاي ممکن الوجود خاص در نظر ميگريد.

خب برويم سراغ بحث:

1) در مورد اسب شاخدار: اگر ما اين اب شاخدار رو معدوم فرض کنيم، هيچ محالي لازم نمياد، پس وجود برايش ضروري نيست. وجود فقط براي وجودِ خالص ضروري است چون اگر عدم فرضش کني محال لازم مياد و محالش هم اجتماع نقيضين است. از نبود اسب شاخدار چنين محالي لازم مياد؟(ثابت کنيد)

اگر اسب شاخدار شما به فرض هدمش باعث هدم تمام عالم بشه هم، بايد جامع تمام کمالات باشه، اونوقت چطور ميتونه يک اسب باشه در حالي که کمالات انسان، شترمرغ و ... را داشته باشد؟ خدا خالق است پس بايد بينهايت باشد.

2) دوست گرامي، براي اجتماع نقيضين مثال خود را به چند دوست ديگر هم نشان دادم ولي در ممتنع بودن آن تساوي ايرادي نديدند(البته گويا شما ). به هر حال شما به عنوان مثال ممتنع الوجود، "اجتماع نقيضين" را در نظر بگيريد.

3) در مورد باريدن باران، خب ما اين را در مورد امکان عام گفتيم ولي بحث احتمالات نيست که در ادامه توضيح ميدهم. ولي اگر شما در وجود داشتن "بارش" مشکل داريد، بارش هم وجود دارد. باران آسمان و زمين شيء هستند، بارش هم ربط به اين معاني دارد، هست ولي ربطي است.

اما در مورد کامپيوتر شما، چيزي که وجود ذاتش نباشد، بودن برايش ضروري نيست و اگر ممکن الوجود باشد، نبودن هم برايش ضروري نيست، پس گاهي در قالب وجود ظاهر ميشه(يعني وقتي علت باشه) و گاهي نميشه(يعني وقتي علت موجود نباشه). در واقع لازم نيست که ما ثابت کنيم که وجود کامپيوتر شما صلب ميشه، ممکن است خيلي از ممکنات هرگز معدوم نشوند(بنده هم عرض کردم که "ممکن است دوباره وجود از ان صلب شود") اما اين معدوم نشدن، دال بر ممکن الوجود نبودن آنها نيست، زيرا اگر معدوم فرضشان کنيم، محال لازم نمياد؛ پس واجب الوجود نيست پس از اونجايي که وجود داره(پس با واجبه و يا ممکن)، ممکن الوجود هست.
هر ممکني هر چه دارد از خداست و اگر مستقل از خدا در نظر بگيريمش عدم است.

4) دوست عزيز ميشود بفرماييد شما اساسا اصل عليت را قبول داريد يا نه؟ اگر شما اصل عليت را قبول نداشته باشيد تمام اين بحث ما بيفايده است. عليت رو در کجا قبول داريد و در کجا جاري ميدونيدش؟ بفرماييد ملاک نياز به علت چيست؟ انکار اين اصل نه تنها برهان اثبات خدا را زير سؤال ميبرد، اصلا باب علم را ميبندد. چون استدلال بر اين اصل استوار است و برهان علت است براي حصول علم.

اما در مورد فرمايش شما، عرض کردم که ما در مورد ممکن الوجود خاص صحبت ميکنيم. مفهوم آن در خودش است چيزي است که قبلا نبوده و حالا هست، پس يا واجب الوجود است يا ممکن الوجود، يعني يا فاقد علت است يا داراي علت، نظر به اينکه با فرض معدوم شدنش محال لازم نيست، واجب الوجود نيست پس ممکن است.(در واقع همانطور که در بحث صفات خدا اثبات خواهد شد همينکه از يک زماني به بعد بوده براي اينکه بگوييم وجودش واجب نيست کافي است)

در مورد مثال نقض شما هم وارد نيست، شما ميفرماييد "هر آنچه از احتمال به واقعيت تبديل شود الزاماً نياز به عامل خارجي ندارد." خب ما هم ميگوييم اينطور نيست. خيلي راحت! شما ابتدا اين جمله خودتان را ثابت کنيد. هر چند حتي اگر اثبات شدني بود نيز احتمالات را نبايد بر برهان امکان و وجوب وارد دانست. خواهشا شما اين ادعاي خودتان را که نقل کردم اثبات بفرماييد.

5) اينکه پرسيديد "احتمال از جمل است" يعني چه؛ ابتدا جملۀ خود را کامل مياورم تا مفهوماحتمال محدود نشود: «احتمال از جمل ميايد و در قضايا مطرح است ولي امکان در ماهيت مطرح است. ما بحث وجود را داريم.» خب پاسخ سؤال شما اينستکه: يک جمله خبري يا راست است يا دروغ يا مشکوک، اگر مشکوک باشد بحث احتمالات وسط ميايد.(جمل جمع مکسر جمله است)

دوست عزيز، احتمال با نظر به آينده است ولي امکان، با نظر به ذات اشياء است. يک پديده يا ذاتا وجود است و براي موجود بودن، نياز به غير ندارد که واجب الوجود است، يا اينکه ذاتا وجود نيست و براي موجود شدن به وجود نياز دارد که ممکن الوجود است. احتمال اساسا ربطي به بحث ما ندارد. ما در امکان، به صدق و کذب کاري نداريم، به ذات شيء نگاه ميکنيم.

6) در مورد ايراد شما بر رنگ سفيد متوجه ايراد شما نشدم. فکر کنم شما جمله بنده را دقيق نخوانديد. در ضمن رنگ سفيد داخل سطل وجود لنفسه دارد.

اما در اثبات، لذاته بودن خدا، صبر بفرماييد تا بحث پيش برود. اگر همراهي بفرماييد و بحث را به صورت فلسفي پيگير شويد، سعي ميکنم همگي را شرح دهم.

7) اما برويم سراغ همين ايراد که بر برهان امکان و وجوب که از سوي اردشير پاينده، بازگو شده است. البته دوست عزيز بايد خدمت شما عرض کنم که اردشيرخان به کل درک صحيحي از براهين ساده مثل برهان فطرت نيز ندارد(اگر نگويم مغرضانه حقيقت را دگرگون ميکند) ايشان حتي در مورد برهان فطرت که درک آن براي هر کسي بسيار ساده است، چيزهايي را به خداباوران نسبت ميدهد که من براي اولين بار از خود او شنيدم.(پاسخ شبهاتش در مورد برهان فطرت را در وبلاگم داده ام) در مورد برهاني چون برهان امکان و وجوب نيز اين آقا هر چند صرفا يک بازگو کننده است ولي با وجود اينکه در حال نقد يک برهان 100% فلسفي است، احتمال را با امکان يکي فرض ميکند و پيش ميرود ...

همانطور که عرض کردم، اولين ايراد بر شبهه ايشان بحث احتمالات است که وارد کرده است. ما با امکان خاص کار داريم. پس پيرامون زماني بحث ميکنيم که الکترون با نقطه مورد نظر برخورد کرده است.

اما در مورد عدم قطعيت هايزنبرگ، جناب پاينده، آشکارا مرتکب سفسطه اي شده است که در علم منطق آنرا "توسل به جهل" مينامند. يعني با توسل به چيزي که امروز ما نميدانيم، نتيجه ميگيرد که دانستنش ممکن نيست!! بنده خودم به شخصه در مورد اين شبهه تحقيق کردم و از يک نفر که داراي مدرک "دکترا" از رشته مهندسي الکترونيک بود پرسيدم. ايشان به بنده گفتند که "اين عدم قطعيت بخاطر نقص دانش امروز ماست و ممکن است فردا ما دقيقا بتوانيم تشخيص دهيم که چرا الکترون به نقطه مورد نظر خورده است. کوروش عزيز، اگر حتي علم ما هرگز به جايي نرسد که بتوانيم علت اينکه چرا دقيقا الکترون به فلان نقطه از پرده اصابت نموده است، را بفهميم، اين که ما نتوانستيم علت را بفهميم، دليل نميشود که بگوييم که علت ندارد و فقط ميتوان گفت "علت را نميدانيم". ما نبايد دانش ناقص خود را دانش مطلق فرض کنيم که وقتي علت چيزي را نفهميديم، بگوييم "علتي در کار نيست"!! يادمان باشد که دانش بشر هميشه نسبت به آينده ناقص است.

شايد بخواهيد بنده را متقابلا به توسل به جهل محکوم کنيد، ولي من در صورتي محکوم به "توسل به جهل" بودم که بگويم از آنجا که ما علت را نميشناسيم و علم ما ناقص است علتي هست؛ ولي بنده ميگويم: "علت با دانش روز مشخص نيست" که اين با اصل عدم قطعيت سازگار است.

به هر حال ايراد جناب اردشير پاينده، نظر به اينکه نتوانسته است ادعاي فاقد علت بودن يک ممکن الوجود اثبات کند، وارد نيست.

موفق باشيد.

.....................................................................

کوروش ميگويد:
گرامی, تأخير مرا در پاسخ ببخشيد. این چند وقت ایران آنچنان آشفته بازاری هست که دل و دماغ برای بحث نميگذارد.
به پاسخ بپردازيم. سعی ميکنم کمی بحث را جمع کنم. شما هم کمک کنيد که از شاخه به شاخه نپريم:
1) در اینجا ميگوييد که اگر اسب شاخدار را معدوم فرض کنيم, هيچ محالی لازم نميايد. من قبول دارم و همين ایراد را از خدا ميگيرم:
شما بايد ثابت کنيد عدم خدا محال است.
3) دوباره در این قسمت قبل از هرگونه اثباتی نتيجه گيری ميکنيد که این سفسته است. با تکرار يک گزاره, آن گزاره درست نميشود.
شما هنوز نميتوانيد بگوييد هر ممکنی هرچه دارد از خداست.... اصلاً سخن بر سر اثبات همین است!!
4) منظور شما از اصل عليت چيست؟ همان برهان عليت را ميگوييد؟ خير قبول ندارم. اگر داشتم که با شما در مورد برهان امکان و وجوب بحث نميکردم.
برای اثبات اینکه هرچيزی از احتمال به واقعيت تبديل شود الزاماً نياز به عامل خارجی ندارد, من کافی بود مثال نقض بياورم که آوردم.
مثل این است که من ادعا کنم: همه چيز آبی رنگ نيست. برای اثبات کافيست يک شئ قرمز رنگ به شما نشان دهم. همين.
5) در این مورد کاملاً با شما مخالفم. يک جمله خبری (گزاره) يا درست است يا نادرست. ممکن است کيفيت آن را ندانيم, ولی از این دو حال خارج نيست.
در ضمن این ربطی به بحث ما ندارد و لطفاً به آن نپردازيد.
7) این قسمت را با سسفته حمله شخصی شروع کرديد که پاسخی به آن نميدهم.
در ادامه ميگویيد توصل به جهل کرده. اشتباه ميگوييد. از سفسته مرجعيت شما که بگذريم, به دوست خود يادآور شويد که
عدم قطعيت هايزنبرگ نادانی نيست, يک تئورم است چون با محاسبات ثابت شده.
پس کل استدلال شما در رد این مثال باطل است.
پيشنهاد ميکنم دوباره برهان خود را از اول تا آخر بگوييد تا هم رشته گفتار گم نشود و هم خلاصه ای بشود برای خواننده.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin