پنجشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۴

تئوری من

دلم ميخواد اينجا دو تا پست آخری که توی وبلاگ مباحث گذاشتم بگذارم تا دوستانی که اينجا ميآن هم بخونند و نظر بدن
هدف اين بود که من تئوری خودم در مورد آفرينش و جهان هستی رو بگم و دوستانم نظر بدن و ايراد بگيرن و خلاصه بحث کنيم. شما هم اگر خواستيد شرکت کنيد. تا اينجا فقط دوستم علی لطف کرده و سؤال هایی کرده که اونها رو هم اينجا ميگذارم

در ادامه پيشنهادی که در قسمت پيغامها کرده بودم قبل از سفرم به ايران اين تئوری رو اينجا ميگذارم تا روشن بشه هدف من از بحث چيه و به کجا ميخوام برسم. لطفاً با دقت بخونيد، اگرنفهميديد سوال کنيد و نظر بدينقبل از شروع بگم که اين تئوری کاملاً شخصيه و از هيچ کس نيست جز خود من. پس همه ايراد های اون از منه. دوم اينکه اين تئوری هم مثل اونهای ديگه اصلاً کامل نيست. هدف از گفتن حرف دلم به شما اينه که کمک کنيد من بيشتر به حقيقت نزديک بشم يا اينکه اگر کاملاً از مرحله پرتم کمک کنيد که زياد گمراه نشم
داستان از اونجا شروع ميشه که من خدا رو حقيقت مطلق ميدونم. انسان و تمام عالم هستی اجزائی از اين حقيقت محض هستند. حالا فقط به انسان بپردازيم: طبق اين تئوری جزئی از اين حقيقت در تک تک ما هست. اين نطفه حقيقت رو بعضی از انسان ها پرورش ميدن، مثلاً به دنبال علم و دانش، که خود بخشی از حقيقت هست، ميروند، يا به دنبال معنويات و عرفان، که آنها هم بخش ديگری از حقيقت هستند ميرن. اين سری از انسان ها به اين طريق جنبه الاهی خودشون رو تقويت ميکنند و اين نطفه، کم کم بزرگتر ميشه. اينها رواسمشون رو میگذارم خوب کاران
دسته ديگری از انسانها، در پی تقويت اين نطفه نيستند. اونها در خلاف جهت حقيقت پيش ميرن. ما اسم اين دسته رو ميگذاريم بدکاران. فراموش نکنيم که بدکاران هم هنوز نطفه رو دارن. پس ميتونن هر لحظه به عقب برگردن و شروع به تقويت اون بکنند و کم کم هرچه در جهت مخالف رفتن جبران کنند. اين روند در جهت يا خلاف جهت رفتن نسبت به حقيقت، روزی توسط يک حقيقت مهم قطع ميشه که اون حقيقت مرگه
پس از مرگ انسان ها به قسمت بزرگی از حقيقت که برای ما ناشناخته هست پی ميبرند. اونهایی که بيشتر در جهت حقيقت رفته بودن، با احتساب اين حقيقت جديد، به مقدار زيادی به منبع اصلی حقيقت، يعنی خدا نزديک ميشن. اونهایی که در جهت مخالف رفتن، با وجود شناخت اين حقيقت، باز هم نسبت به دسته از اول از حقيقت دور ميشن
پرانتز باز : تا اينجا متوجه شديد که خدا در اين تئوری، اصلاً فردی نيست. فقط يک مفهومه. يه کل. پرانتز بسته
برگرديم به دنيا و داستان بدکاران و خوب کاران. در نظر داشته باشيد که من تعريفی از کار بد و خوب نکردم. دو دليل داره: اول اينکه تا کسی قسمت مهم حقيقت رو ندونه، نظر مطلقی در مورد بدی يا خوبی کارهاش نميتونه بده. و اين بعد از مرگ ميسر ميشه. ولی چون زره اي از حقيقت در ما هست، در خيلی موارد خودمون قدرت تشخيص داريم. از ته دل ميدونيم چيزی در جهت حقيقته يا در خلاف، حداقل احتمال ميديم. اسمش رو بگذاريد وجدان. حالا هرچی اين نطفه بزرگتر باشه، قدرت تشخيص بزرگتره. بعضی از خوب کاران به حد بسيار بالای حقيقت شناسی ميرسند. انسان ها ميتونند به يکديگر در پرورش اين نطفه حقيقت کمک کنند. ولی اين انسان ها انقدر در حد بالا هستند که ميتونند نه تنها به يک انسان، بلکه به گروه بزرگی از انسان ها کمک کنند. من اسم اين افراد رو ميگذارم پيامبران و بزرگان. چرا در تئوری خودم اين دو دسته رو از هم جدا نميدونم؟ جواب اينه که در اين تئوری پيامبران و بزرگان يکی هستند. فقط به مرور زمان، انسانها شروع به ساختن داستان در مورد اين بزرگان ميکنند. در اصل پيامبر انسانی است که به مقدار زيادی از حقيقت رسيده، و اشخاص بسياری رو هم بهره مند کرده. سالها و قرنها بعد، انسانهايی که از طريق تاريخ و پدران خود در مورد اين منبع حقيقت چيزی ميشنوند، چون آمادگی پذيرش همه حقيقت رو ندارن، يا قسمت مهمی از حقيقت به آنها درست منتقل نميشه، کم کم قسمتی از حقيقت رو از دست ميدهند يا حتی از خودشون به اون ناخالصی اضافه ميکنند
در اين تئوری، دين، با توجه به تعريف رايج آن، روحانيت، حديث و روايت و قسمتی بسيار مهم از تاريخ اديان، ناخالصی و از حقيقت به دور است. اين تئوری در مورد اسلام ميگه که پيامبر به سطح بالايی از حقيقت رسيد و مردمان بسياری رو هم به اين حقيقت آشنا کرد، ولی اين همه حقيقت نبود، باز هم ميشود جلوتر رفت. بي نقص هم نبود و از همه مهمتر، ناخالصی بسيار، مثل حديث و روايت و تاريخ توسط مسلمانان به آن اضافه شد. اگر قسمتهای بسيار زيادی از آن هنوز هم به حقيقت نزديکه، ولی بايد اين ناخالصيها رو ازش دور کرد و ازش استفاده کرد براي جلو رفتن در راه حقيقت
فکر کنم فعلا همين قدر بسّه
يک نقص مهم اين تئوری موضوع هدف از آفرينش هست. جوابی برای اين سؤال ندارم، جز اينکه طبق اين تئوری، هدف اصلی آفرينش در همان حقيقت نهفته است که بعد از مرگ به آن آشنا ميشيم
یا حق

سؤال و جواب من و علی
وقتی ميگی "حقيقت مطلق"، مطلق يعنی چی؟بين حقيقت و واقعيت چه قی وجود داره؟
حقيقت مطلق يعنی همه حقيقت. يعنی جواب به همه سؤال ها. فکر نميکنم بين حقيقت و واقعيت فرقی باشه
شما گفتی که جزئی از حقيقت در ماست، خوب بقيه ی وجود ما چيه؟حقيقت نيست؟
بقيه وجود ما وجود فيزيکی ماست و بخشی از روح ما که شامل احساسات، خاطرات و چيزهای ديگه هست. همه اينها آفريده خدا و بخشی از حقيقت هست
وقتی نطفه اي که ازش صحبت کردی رو پرورش بديم، ميشيم قسمت بزرگ تری از حقيقت؟
نه، به حقيقت محض نزديکتر ميشيم
برداشت من اين بود که شما افزايش معرفت رو در يک فرد به معنی بزرگ شدن نطفه ی معرفت اون ميدونی
برداشت خيلی قشنگ و خوبيه
وقتی کسی به قول شما در خلاف جهت حقيقت حرکت ميکنه(که اين رو بايد دقيق معنی کنی)،چه اتّفاقی برای اون نطفه ميفته؟
رشد نميکنه، ولی به حقيقت محض نزديک نميشه، هی کدر تر هم ميشه که برگشت رو سخت تر ميکنه برای اينکه قدرت تشخيص رو کم کم از دست ميديم. در خلاف جهت حرکت کردن، يعنی گوش نکردن به صدای وجدان، انکار حق و حق کشی و در پی حق نبودن، يعنی در افکار خود بی دليل پافشاری کردن و در پی معرفت نرفتن. شايد چيزی از قلم افتاد، شما بگين
يعنی مثلاً کسی که بيشتر بدی کرده با کسی که کمتر بدی کرده چه فرقی داره؟
از حقيقت دورتره
اينجوری که شما ميگی نوزادی که ميميره، پس وقت نداشته که نطفشو پرورش بده و کمتر از حقيقت بهره ميبره،فکر نميکنی اين حرف
من در تأييد جبر مؤثره؟
از کجا ميدونی از حقيقت کمتر بهره برده؟ من و تو خودمون همه حق رو نميشناسيم، به خصوص در مورد پس از مرگ. از کجا معلوم اون نوزاد از من و شما بيشتر بهره نبره
چه اتّفاقی با مرگ رخ ميده که يهو همه به قسمت بزرگی از حقيقت پی ميبرند؟
نميدونم، و اين نا آگاهی دليلش اينه که هيچ کس اينقدر به حقيقت نزديک نيست. ولی حدس ميزنم که آزاد شدن روح از جسم آزادی بيشتری به روح برای پی بردن به حقيقت ميده و اين به رسيدن به قسمت بزرگ حقيقت کمک ميکنه. دليلش اينه که ديگه روح وابسته به زمان و مکان نيست
ما حقيقت رو با روح درک ميکنيم يا با عقل؟
ما حقيقت رو با تمام وجود درک ميکنيم. عقل روح و جسم و احساسات همگی آفريده خدا، يعنی حقيقت و در پی او هستند
چرا آدم های بد با وجود شناخت حقيقت بايد از اون دور بشن؟فرقه اونها با آدم های خوب چيه؟
آدمها بالقوه به يک ميزان با حقيقت آشنا و به اون نزديک هستند، يعنی در ابتدای زندگی. بعد با احتساب اختيار خودشون و شرايط محيطشون و چند فاکتور ديگه، بد کاران از حقيقت دور ميشن.
وقتی آدم های بد پس از مرگ به قسمت بزرگی از حقيقت رسيده اند پس حالا معرفتشون خيلی نزديک به آدم های خوبه،پس چرا بايد يه
مسير ديگه رو تو اون دنيا برن؟
اولاً اين تئوری از بعد از مرگ حرف ميزنه، نه دنيای ديگه. اين تئوری ميگه چيز زيادی غير از اون چيزی که در ته دلمون ميشنويم از بعد از مرگ نميدونه. معرفت بد کاران اصلاً به خوب کاران نزديک نخواهد بود. ساده بگم، اگه علی آقا معرفتش هزار باشه و پنج هزار هم اضافه بشه، از من که معرفتم یک بوده و حالا ميشه پنج هزار و يک خوب بيشتره
گفتی از بد و خوب تعريفی ارائه نميدی و برای اين کارت دلايلی آوردی،امّا دلايلی که بيان کردی اين رو نشون ميدن که ما نميتونيم
هميشه خوب يا بد رو تشخيص بديم و
خوب کاريست که در جهت حقيقته و بد کاريست که در خلاف جهت حقيقته . ومن ميگم که ما نميتونيم کاملاً و صد در صد مطمئن باشيم حقيقت چيه، بنابراين بايد هميشه گوشمون به عقايد ديگران باز باشه. ولی ميتونيم با مطالعه، تفکر، پند گرفتن از بزرگان و عبرت گرفتن از تجربيات و دقت کردن به وجدان، که شايد صدای حقيقت در وجود ماست، ميتونيم اين احتمال که به حقيقت نزديک ميشيم رو بالا ببريم
آيا به نظر شما زمان انبياء ديگه سر اومده،چرا ديگه به کسی وحی نميشه؟
خير، برای اينکه از اول انبيا وجود نداشت تو اين تئوری. کسی که ما بهش ميگيم نبی، انسانی از خوب کاران بوده که به سطح بسيار بالايی از معرفت رسيده، اين رو من که قدرت درکش رو ندارم اسمش رو گذاشتم وحی. حالا هم هنوز کسانی هستند که ميتونند به مدارج بالايی از معرفت برسن و ديگران رو هم بهره مند کنند
خوب حالا برگرديم سر همون بحث درک کردن حقيقت،کی نياز داره ما حقيقت رو درک کنيم؟
ما نياز داريم به اين حقيقت برسيم. مثل قطره آبی که از دريا دوره. بايد اضافه کنم که به نظر خودم هم اين تئوری اينجا ضعف داره. ولی آيا تو تئوری ديگری ميشناسی که به اين سؤال جواب بده؟ کی نياز داره من خوب باشم
اگه معرفت خوبه،برای رعايت عدالت بايد دو مورد زير در موردش صدق کنه راه برای همه باز باشه که به معرفت برسن کسی که ميميره نتونه بگه اگه من نميمردم ميتونستم معرفتمو بيشتر کنم.يعنی بايد کاملاً روشن باشه که اين بابا اگه بيشتر تو دنيا ميموند،معرفتش
نميتونست از اينی که وقت مرگ داره بيشتر باشه
جواب به اين سؤال خيلی ساده است: همين که هر شخصی، به ميزان تلاش خودش و با در نظر گرفتن وقتی که در اختيار داشته، از حقيقت بهره ببره و به حقيقت محض نزديک بشه عدالت برقرار شده. اين جواب شبيه به جوابی است که تئوری اسلام در پاسخ به اين سؤال ميده که اگر کسی در قيامت بگه: من اگر بيشتر در دنيا بودم انسان بهتری ميشدم, جواب چيست
يا حق

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

دوشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۴

گنجی



همه اين چند هفته در مورد گنجی نوشتن، جز من. راستش دليلش اين بود که اين آقا رو درست نميشناسم. فقط از دوستان شنيدم که از طرفداران رهبر نيست! حالا فقط اين رو ميخواستم بگم که خوشحالم که فردی که به خاطر گفتن عقايدش در زندان بوده فعلاً به خاطر فشار مردم آزاد شده. اميدوارم همه زندانيان سياسی آزاد بشن و آزادی ايشون هم ادامه پيدا کنه. يه نکته رو فراموش نکنيم که اگر همه متحد باشن و چيزی رو بخوان، ميشه بهش رسيد، حتی اگر حکومت ديکتاتوری باشه

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

پنجشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۴

اعدام


در يکی از قبايل آفريقا، رسم عجيبی رايج بوده. اگه کسی کشته ميشد و قاتل دستگير ميشد، دست و پايش رو می بستند و او رو داخل رودخانه ميانداختند. خانواده مقتول که در صحنه حاضر بودند دو انتخاب داشتند: يا اجازه ميدادند که قاتل غرق بشه، که در اين صورت به اعتقاد آنها، عدالت اجرا ميشد، يا اينکه به داخل آب ميبريدند و او رو نجات ميدادند. در حالت دوم، خانواده مقتول، به اعتقاد آنها، از غم برای هميشه رها ميشدند.
هدفم از نوشتن اين چند خط در مورد اعدام اين بود که بگم اگر چندين قرن پيش، در آفريقا و به دور از تمدن، انسانهایی وجود داشتند که تا اين حد نگرشی زيبا به مرگ، قتل و مجازات داشتند، ناتوانی بشر در قرن بيست و يکم در ارتباط با اين موضوع، نشانه کمبود رشد ذهنی ماست.
از اعدام بيزارم، به هر دليلی و به هر صورتی، چه سنگسار باشه و چه تزريق. چه به خاطر قتل باشه چه به خاطر سياست و دين و غيره. از اعدام بيزارم چون اعدام، تنها مجازات گناهکار نيست. اعدام توهين به زندگی، به جامعه، به دوستی، به گذشت، اعدام توهين به تمدنه. به اونهايی که ميگن "تا به حال جای خانواده مقتول نبودی" جواب ميدم: يک دقيقه به تصوير يک صحنه اعدام نگاه کنيد. حرفی از زندگی و احساسات اعدامی نميزنم، فقط تصور کنيد که حلقه دار رو شما به گردنش ميندازيد. يک لحظه فکر کنيد که شما گلوله رو توی سرش خالی ميکنيد. حالا به من بگين که منظورم از توهين به همه ارزشهای بشری رو ميفهميد؟
از بعضيها که اعدام رو راه حلی برای پيشگيری از جنايت در جامعه ميدونند سوال ميکنم در کدام کشورها آمار جنايت بالاتره؟ در اروپا که اعدام برچيده شده يا در آمريکا؟ توی ايران خودمون که چندين اعدام در ماه انجام ميشه، چقدر جلوی جنايت گرفته شده؟
وقتی فاجعه سردشت پيش اومد، همه منتظر اعدام بيجه بودن، ميدونيد چرا؟ چون بد ترين ضعف انسان حس انتقامشه. همه انتقام خودشون رو ميخواستن، حتی اونهايی که قربانی اين جنايات نبودن. اين وسط هيچکس نپرسيد که چه کسی، سالها قبل، به بيجه تجاوز کرده بود. هيچ کس نپرسيد چه کسی کودکانی که مورد آزار قرار گرفته بودن رو تحت درمان روانی قرار داد. هيچ کس فکر نکرد که اين بچه ها، بيجه های آينده هستن.
بايد کينه و خشم رو کنار گذاشت و فکر کرد. فکر روزی که به جای اعدام، حرف از گذشت بزنيم، به جای شلاق، سخن از عشق و محبت بگيم و به جای زندان، مکانی برای بازپروری و بازسازی بسازيم.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

سه‌شنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۴

نوشی و جوجه هايش


قبلاً که تو ايران سربازی ميرفتم، به عنوان مامور من رو چند بار فرستادن دادگاه خانواده. هرکس فکر ميکنه تو ايران زنان حقوقی دارن، يک سر بره اونجا. نميخوام خاطره تعريف کنم، توی خواننده يا ميدونی، يا نميدونی و ميری ميبينی، يا نميدونی و نميری ببينی، در هر صورت به من فعلاً ربطی نداره. ولی امروز يه چيزی ديدم باز همه اون خاطره های بد رو که من رو اون زمان ديوونه ميکرد دوباره زنده کرد. اين رو ببينيد. نميخوام بگم حق با کيه، ولی اگر مادر هستيد راحت ميفهميد چی ميگه، اگر نه از مادرها بپرسيد چی ميگه.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

دوشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۴

هجده تير

معمولاً آخر هفته وبلاگ بازی رو ميگذارم کنار. سعی ميکنم به خانواده برسم. ولی امروز از اينکه شنبه اينجا نيومدم و چيزی در مورد
سال روز جنبش دانشجوی ايران ننوشتم شرمنده هستم

ياد دانشجوهای مبارز و آزاديخواه گرامی باد

ايکاش گروه هايی، مثل مجاهدين و سلطنت طلبان، دست از لوث کردن از جان گذشتگيهای آن دلاوران دست بر داشته و بيشرمانه قطارات خون آن عزيزان را به نام خود ثبت نکنند.
پاينده باد آزادی و ايران

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

چهارشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۴

بسيجي

چند وقت بود ميخواستم مطلبی در مورد بسيجيها بنويسم. ولی اين دوست عزيز وبلاگ حرف حساب انقدر قشنگ نوشته که فعلاً فقط ميتونم بهتون سفارش کنم بخونيد. البته چند نکته بعدا دلم ميخواد به اين حرف اضافه کنم ولی فعلاً زيادی دارم مينويسم

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

تندر

اخه تو رو خدا ببينيد چه کسانی دم از آزادی ايران ميزنند. اينها مبارزه رو آتش زدن پمپ بنزين ميدونند. يه نگاهی هم به بيانيه رسمی اينها بندازيد. شرح لازم نداره. بيانيه که شعر باشه...وضع ما مخالفان خرابه بد جور. يکی لطف کنه يه گروه مخالف درست حسابی به ما معرفی کنه.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

سه‌شنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۴

آنچه يافت می نشود آنم آرزوست، قسمت دوم


به پيشنهاد دوستم، نويسنده وبلاگ گفتنيها، يه سری به سایت آقای ميرفطروس زدم. يه مقاله جالب نوشته بود که خوشم اومد. توی يک قسمتش ميگه
بی‌ترديد، وجود رهبری، باعث تقويت ارادهء ملی و در نتيجه، موجب اميد و پايداری بيشتر مردم در مبارزه عليه جمهوری اسلامی خواهد بود.
يک ايرادی که ميگيرم از ايشون صحبتشون در مورد رضا پهلوی بود. حرف و صحبت در مورد شاه و رژيم پهلوی زياده. ولی من کلّا با اونها مشکل دارم. اگر خواستيد مثال ميزنم. اينکه بعد از اينهمه بدبختی بيايم دست به دامن کسی بشيم که باباش کلّی پول اين مردم رو براش دزديد و توی جای گرم و نرم بدون هيچ غم و غصه با پولهای ما زندگی ميکنه يک کم زور داره.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

انچه يافت می نشود آنم آرزوست


حالا که قرار شد بحث های اصولی و دينی رو توی وبلاگ جديد بگذاريم خواستم کمی حرف سياست بزنم.
امروز از روی کنجکاوی رفتم سايت دکتر معين. ميدونيد که من از تحريم کنندها بودم و چقدر بد و بيراه گفتن طرفدارای آقای دکتر به امثال ما! جالب اينجاست که ديگه حرفی از جبهه دمکراسی خواهی و ادامه مبارزه برای آزادی و اينحرفها توی سايت آقای معين نيست. توی وبلاگ ايشون هم آخرين حرف خداحافظی با اعضای تيمشون بود. با خودم گفتم چه خوب شد گول حرفهای قشنگ اين بابا رو نخوردم. عجب حراف هستن بعضیها.
يک چيز ديگه که قبلاً گفتم، باز هم ميگم. اونهم اينه که مخالف با رژيم زياده. ولی رهبر درست حسابی نداريم. اگر توی خواننده يک نفر رو ميشناسی که ميتونه رهبر خوبی باشه بگو. دو چيز برای رسيدن به يک جامعه درست و حسابی لازمه، مردم خوب و درست و متمدن و رهبران خوب و دلسوز. ما کدومش رو داريم؟ انصافاً شما جواب بدين.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

دوشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۴

وبلاگ جديد

به پيشنهاد دوستان يک وبلاگ جديد درست کردم. فعلاً تعداد اعضا 3 نفر هست. من و حميد و فاطمه. ولی هرکس مايل به گفتگو هست ميتونه عضو بشه

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin